sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

سنای عزیزم

بدون عنوان

دخترم اومدم تا چندتا از كارهاي قشنگت رو تو اين تاريخ كه يه سال و بيست و يه روزته بگم: دختر گلم اين روزا وقتي كه ما نماز مي خونيم، به تو كه مي گيم نماز بخون مي شيني كنار مهر و لبتو مي بري نزديك مهر و بعدش مي شيني و لباتو تكون مي دي كه مثلا داري يه چيزي مي گي بعدشم دستاي خوشكل و كوچولوتو مي بري بالا و الله اكبر مي گي . مادر فداي دختر نمازخونش بره الهييييييييي تو حرف زدن فك كنم يه كم تنبلي چون تقريبا هيچ كلمه اي رو نمي گي بجز كلمه علي كه خيلي هم قشنگ مي گي الانا صبح كه مي برمت خونه مادرجون تا اونو مي بيني گريه مي كني، يعني مي دوني كه خونه مادرجون و حضورش  يعني مامان مي خواد بره. امروز صبحم با گريه ازت جدا شدم. تو قبلا مادرجونو خي...
18 دی 1392

سر کار رفتن من

عزیزم من بالاخره سه شنبه سوم دی ماه بعداز 14 ماه و نیم برگشتم اداره. تو رو گذاشتم پیش مادرجون تا مراقبت باشه اقلا از این بابت خیالم راحته که می دونم جات خوبه و مادرجون مثل خودم ازت خوب مواظبت می کنه. وقتی از  سرکار برگشتم خونه شما خونه دایی مهدی بودی و چون زندایی نسیم رودوست داری وقتی منو دیدی عکس العمل دلتنگی نشون ندادی از خودت کلا انگار راحت کنار اومدی با نبودن من. تنها نگرانیم غذا نخوردنته، چون خیلی بدغذا و بد ادایی و تقریبا چیزی نمی خوری و من از این بابل خیلی غصه می خورم. دخترم خوب غذا بخور لطفا 
7 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنای عزیزم می باشد